خب مي خواهم يک داستان کوتاه پليسي بنويسم.اگر ان را دوست داشتيد باز هم خواهم نوشت.فقط نظرتون درباره ي اين داستان را بنويسيد. (بنويسيدا!!!!)
سروان اميدي در حال جابجايي از منزل سابق به خانه ي جديدش بود.حدود ساعت 10 بود که برق ان منطقه(خيابان خيام)رفت.در همان حال احمدي که در اداره ي پليس کار مي کرد با او تماس گرفت وگفت قتلي در خيابان مولوي رخ داده.پس خود را به سرعت اماده کرد.مقتول مرد جواني بود که روي مبل اتاق افتاده بود.و در ناحيه ي شکم چاقو خورده بود.او در ان زمان غذا سفارش داده بود ومامور رستوران ماجرا را فهميده بود.هم چنين روي دست هايش نيز مقداري خون ريخته بود.سروان اميدي دستور داد از همسايگان مرد جوان بازجويي شود.همه ي ان ها از جمله يک پيرزن و يک مرد ميانسال و يک مادر خانه دار گفتند که 2ساعت قبل از مرگ مرد دوست وي در خانه بوده. فرد مظنون که سعيد نام داشت ادعا کرد که اينکار را نکرده و در زمان قتل (حدود ساعت 9:45) در خيابان خيام در حال رفت وامد بوده.پس از ساعتي گفت و گو با سروان توانست با يک جمله او را متقاعد کند که قاتل نيست وان اتفاق خود کشي بوده.به نظر شما ان جمله چيست؟
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:بیشترشو !!!! بعضیاش برا هفته نامه تپشه.من معماهاشو خیلی می خونم.
پاسخ:کاملا درسته!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!